ما فکر میکنیم آزادیم در فکر، عمل، زندگی...حال با توهم آزادی خودمان را در چارچوبی میگنجانیم و هر آنکه را نتوانیم داخل قالب خودساختهیمان جا دهیم، "دیگری" مینامیم، سپس شروع به پس زدن " دیگران" میکنیم؛
آنچنان بر عقایدی که حاصل ترکیبی از بُعد زمان و مکاناند پافشاری میکنیم گویی خودمان تصمیم گرفته در چه برد و دامنه جغرافیایی چشم به جهان بگشاییم و زمان دقیق تولدمان را از پیش معین کنیم...
نمیتوانیم درک کنیم "دیگران" نیز تحت قالبی خود را تعریف میکنند؛ پنداری دیگران بین زمین و آسمان دستوپا میزنند و چشم به راه دست یاری ما هستند...
حال آنکه حتی در انتخاب نامی که با آن خطاب و معرفی شدهایم نیز هیچ دخالتی نداشتهایم، چه بسا شاید به یدک کشیدن نام خانوادگییمان نیز مفتخر باشیم...
آیا میتوانیم یقین پیدا کنیم در زمان جنگ جهانی دوم در اردوگاههای آشوویتس بودیم یا در لشگر سربازان هیتلر...
احتمالا کمتر کسی خود را در صفوف سربازان نازی قرار میدهد، اما چه کسی واقعا دلش میخواهد در کوره آتش بسوزد؟
اعلام بیطرفی هم نظری است به شرط آنکه دنیا را به دو بلوک خوبها و بدها تقسیم نکرده باشیم.
اما آیا واقعا میشود ستم را دید و بیطرف بود؟ خود بیطرفی در اینجا ستم نیست؟
اصلا ستم بر یهود یا ستم علیه نازیسم؟
چه کسی را باید ملامت کرد و ملامتگر کیست؟
نژاد برتر چارچوبی بود که ما و دیگرانی از آن زاده شد؛ "مای" برتری که از دل دموکراسی به آن مشروعیت بخشیده شد؛
اینک میپنداریم ندای "هل من ناصر ینصرنی" را با گوش جان شنیده و قالب خوبها را تصاحب کرده و طرف حق را گرفتهایم...
طلایهداران و مبلغان انصافیم و مجریان عدالت، از طرفی هم مخطیان نادمِ و خوف و رجاء دائِم..
تحجرمان را نمیبینیم زیرا به نفعمان نیست، از سویی بر انعطاف دیگران خرده میگیریم!
خودمان را فریب میدهیم یا دیگران؟
چشم بر چه میبندیم؟
در خلوت به چه میاندیشیم و در جمع چه بیان میکنیم؟
کمفروشی در روراستی با خود؟
در دلمان چه میگذرد و در سر چه میپرورد؟
■■■