آیا به راستی در زندگی هیچ پیشامدی قابل پیش بینی نیست؟
چرا؛
به قطع میگویم گاهی خیلی موارد قابل پیش بینیاند؛
ذهن ساده ما در خوش بینانهترین حالت خودش؛
پیشامد قطعی را رد میکند!
اما نمیدانم چرا ما آدمها عادت داریم که گاهی خود را فریب بدهیم!
آخِر مگر از "خود" مهمتر وجود دارد؟
و دقیقا ماجرا همین است؛
هر گاه "خود" را به حاشیه ببریم؛
و هر چیز و شخص دیگری را ارجح بدانیم؛
عاقبتش ناخوشایند است!
(در باب ایثار موضوع متفاوت است؛ زیرا ایثار یک امر به شدت درونی است تا حدی که خود؛ "خودش" را فدای آن چیز یا فرد دیگر میکند تا خویشتن خود را مشعوف شود)
اما مادامی که ما برایِ هر آنچه غیر از خود است تلاش میکنیم؛
تا بدان وسیله خودِ ما مشعوف شود؛
در ادامه پشیمان خواهیم شد!
نمیدانم تا این جای مطلب؛
مضمون به درستی انتقال یافته است یا خیر؛
میخواهم در یک کلام بگویم؛
تا حدی حال خوشِ ما در گروِ زیستنِ با دیگران است؛
اما
نه تمام و کمال
چرا که آدمی همواره تنهاست؛
هرچقدر نزدیکی فیزیکی فشردهتر باشد
بازهم
آدمی در دنیای افکارش؛
تنهاست
به حدی که حتی حین شرح افکارش پیش دیگری
باز هم در حالت اندیشه است؛
هیچگاه نمیتوان تمام اندیشه را منتقل کند!
من
تا بدین سن نمیدانم چرایی زیستن خود
و
دیگران را نمیدانم
اما
تنها دریافتهام
برای گذران عمرم
هدفم؛ انسانیت باشد
ولی صرفا آدم نباشد...
یعنی
رسیدن به یک آدم اصلا و ابدا نباید نهایت آمال یک نفر باشد؛
بلکه
آدمی باید هدفی متعالی(ویژن) داشته باشد؛
و تمامِ دیگرانی که با آنها خواه و ناخواه در حال مراوده است؛
او را در راستای آن چشماندازمتعالیاش سوق دهند؛
این چنین در صورت عدمِ حضور دیگران
از خود تهی نخواهد شد.
فروغ الزمان