سلام
سلام
سلام
میدونم خیلی وقته نبودم؛
بودما
اما اگر مینوشتم
نتیجهاش هیچ نبود غیر از ملالت و شکوه.
تابستون و حتی بهار باهام موافق نبود؛
البته بذارید سلب اراده نکنم؛
بهتره بگم خودم نتونستم باهاشون سازگار بشم.
چند دوره به شدت بیمار شدم؛ هم روح هم جسمی.
خلاصه از آخرین نوشتهام تا امروز
زندگیم کلی فراز و نشیب داشت.
.
یه مدتی داشتم همش به چرایی زیستنم فکر میکردم؛
اینکه اصلا چرا صبحها باید بیدار شم
چرا از نو شروع کنم یه روز دیگه رو
چرا غصهها تمومی نداره
چرا زندگی کنم، این همه آلام رو تحمل کنم
که آخرش بمیرم!
و تا هر اتفاقی پیش میاومد: اولین گریزم
فکر به خودکشی بود!
کلی از این دست افکار مزاحمِ زیست اصیل
تو سرم وُل میخورد که مانع از این میشد؛
بیامُ دستی به وبلاگ بکشم...
شاید همه در جایی از زندگیشون
به این مرحله برسن...
من از کتابهای اروین د.یالوم کمک گرفتم؛
تا حدی روشهای اگزیستانسیالیسم کمکم کرد؛
از طرفی دوستان خوبی هم داشتم که دلسوزانه کنارم بودم و راهنماییم کردن؛ به کمک فلسفه و مباحث شناختی.
خوشبختانه مدتی هست که از اون بیرمقی بیرون آمدم، تونستم خودم رو تسلی بدم...
البته پادکست رواق هم این چند مدت گوش دادم؛
شنیدنش رو پیشنهاد میکنم.
.
زندگی کوتاهه؛
اگه چار ستون بدنتون سالمه؛
حتما خودتون رو با یه حرفهای سرگرم کنین
که علاوه بر درآمد،
براتون جذاب باشه...
تایم پِرتی نداشته باشید؛
با برنامههای کوتاهمدت پیش برید،
قوانینی برای خودتون بذارید که کاستیهایی که ممکنه تو اخلاق، رفتار کلا درونیاتتون باشه رفع بشه،
اگر هم کاستی نداره که محاسنتون رو زیادتر کنین...
سعی کنین آدمها رو بشناسید، سریع بهشون برچسب نزدید، بدونیم با یه کار خوب؛ دلیل نمیشه آدمِ خوبی بشیم
با انجام یه کار بد هم هرگز آدم بدی نمیشیم!
اگر تجربیاتی مشابه من دارید؛
لطفا کامنت کنید.
برام جالبه بخونم و بدونم.
.
اکنونتون بر وفق مراد دلتون باشه.