باد ما را خواهد برد...

و "زبان" جبرِ شیرینِ پیوند‌دهنده که برای یگانگی پدید آمد، مخواه "تَ ف رَ قِ ه" افکند!

باد ما را خواهد برد...

و "زبان" جبرِ شیرینِ پیوند‌دهنده که برای یگانگی پدید آمد، مخواه "تَ ف رَ قِ ه" افکند!

.
ماجرای زندگی آیا
جز مشقّت‌های شوقی توأمان با زجر
اختیارش هم عنان با جبر
بسترش بر بُعدِ فرّار و مِه آلودِ زمان لغزان،
در فضای کشف ِ پوچ ِ ماجراها، چیست؟
من بگویم یا تو می‌گویی؟
هیچ جز این نیست ...


م. اخوان ثالث

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آزادی» ثبت شده است

این روزها دلم می‌خواهد به سرزمین برهوتی سفر‌کنم
جایی که نه آباد باشد و نه نشان از آبادی
دور تا دور خاک باشد و گرد و غبار


جانم از این همه شلوغی به لب رسیده است
بیزارم از هر چه در اطرافم می‌بینم

این جا "انتخاب" به من پوزخند می‌زند؛
انتخاب جبر دائمی و مسلمی است که میان هستی جولان می‌دهد
اما به ادعای خودش؛ مظهر آزادی است!


از دست گوشه‌نشینی و خودخوری کاری ساخته نیست ای کاش گفتنُ گله‌مندی از بزرگ‌ شدن هم راهی به جا نمی‌برد

در مقابل
گویا تنها می‌توان سپر انداخت و هستی‌ ما بعدش را به جریان زمان سپرد و شاهد عینی دست و پا زدن آرزوها و اضحملال توانِش خود شد!

گفته می‌شود آدم در بدترین شرایط هم که باشد اگر به هدفش امید داشته باشد به آن خواهد رسید
اما

گاهی همین اجبار در انتخاب 
گویی نامادری پتیاره‌ای است که از ناکامی تو لذت‌ها می‌برد!

در این زمان دلت می‌خواهد به هر چه  روان‌شناسی مثبتُ و چاکرا و یوگا و تلقین و پرانا و... دهن‌کجی کنی و بگویی چه کاسبی‌ای به راه انداخته‌اید با سرپوش گذاشتن بر  روی اصل قضیه!

 


فروغ‌الزمان

 


پی‌نوشت:

انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:

توانِ دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن توانِ شنفتن توانِ دیدن و گفتن

توانِ اندُهگین و شادمان‌شدن توانِ خندیدن به وسعتِ دل،

توانِ گریستن از سُویدای جان، توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی

توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی تنهایی تنهایی تنهایی عریان.

انسان دشواری وظیفه است.

دستانِ بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم‌انداز را به جان دربرکشم هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده هر بَدرِ کامل و هر پَگاهِ دیگر هر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.

رخصتِ زیستن را دست‌بسته دهان‌بسته گذشتم دست و دهان بسته گذشتیم

و منظرِ جهان را تنها از رخنه‌ی تنگ‌چشمی‌ حصارِ شرارت دیدیم و

اکنون آنک دَرِ کوتاهِ بی‌کوبه در برابر و آنک اشارتِ دربانِ منتظر!

ـ دالانِ تنگی را که درنوشته‌ام به وداع فراپُشت می‌نگرم: فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.

به جان منت پذیرم و حق گزارم!

(چنین گفت بامدادِ خسته.)

احمد شاملو

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۲۶
فروغ الزمان

ما فکر می‌کنیم آزادیم در فکر، عمل، زندگی...حال با توهم آزادی خودمان را در چارچوبی می‌گنجانیم و هر آنکه را نتوانیم داخل قالب خودساخته‌یمان جا دهیم، "دیگری" می‌نامیم، سپس شروع به پس زدن " دیگران" می‌کنیم؛ 
آنچنان بر عقایدی که حاصل ترکیبی از بُعد زمان و مکان‌اند پافشاری می‌کنیم گویی خودمان تصمیم گرفته در چه برد و دامنه جغرافیایی چشم به جهان بگشاییم و زمان دقیق تولدمان را از پیش معین کنیم...
نمی‌توانیم درک کنیم "دیگران" نیز تحت قالبی خود را تعریف می‌کنند؛ پنداری دیگران بین زمین و آسمان دست‌وپا می‌زنند و چشم به راه دست یاری ما هستند...
حال آنکه حتی در انتخاب نامی که با آن خطاب و معرفی شده‌ایم نیز هیچ دخالتی نداشته‌ایم، چه بسا شاید به یدک کشیدن نام خانوادگی‌یمان نیز مفتخر باشیم...
آیا می‌توانیم  یقین پیدا کنیم در زمان جنگ جهانی دوم در اردوگاه‌های آشوویتس بودیم یا در لشگر سربازان هیتلر...
احتمالا کمتر کسی خود را در صفوف سربازان نازی قرار می‌دهد، اما چه کسی واقعا دلش می‌خواهد در کوره آتش بسوزد؟
اعلام بی‌طرفی هم نظری است به شرط آنکه دنیا را به دو بلوک خوب‌ها و بدها تقسیم نکرده باشیم.
اما آیا واقعا می‌شود ستم را دید و بی‌طرف بود؟ خود بی‌طرفی در این‌جا ستم نیست؟
اصلا ستم بر یهود یا ستم علیه نازیسم؟
چه کسی را باید ملامت کرد و ملامتگر کیست؟
نژاد برتر چارچوبی بود که ما و دیگرانی از آن زاده شد؛ "مای" برتری که از دل دموکراسی به آن مشروعیت بخشیده شد؛
اینک می‌پنداریم ندای "هل من ناصر ینصرنی" را با گوش جان شنیده و قالب خوب‌ها را تصاحب کرده و طرف حق را گرفته‌ایم...
طلایه‌داران و مبلغان انصافیم و مجریان عدالت، از طرفی هم مخطیان نادمِ و خوف و رجاء دائِم..
تحجرمان را نمی‌بینیم زیرا به نفعمان نیست، از سویی بر انعطاف دیگران خرده می‌گیریم!
خودمان را فریب می‌دهیم یا دیگران؟
چشم بر چه می‌بندیم؟ 
در خلوت به چه می‌اندیشیم و در جمع چه بیان می‌کنیم؟
کم‌فروشی در روراستی با خود؟
در دلمان چه می‌گذرد و در سر چه می‌پرورد؟
■■■
پی‌نوشت:

سپاس خدایی را سزاست که اندیشه را آفرید و بشر را به اندیشیدن فراخواند، به قلم سوگند یاد کرد آنگاه فرمود: "إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ"
همانا خود، بر دل‌ و اندیشه‌یمان آگاه‌تر است.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۸ ، ۰۵:۵۰
فروغ الزمان